نوشته شده توسط : علی حیدری

سیره امام زمان عج الله
علامه مجلسى رحمه اللّه در ( جلاءالعيون ) فرموده : اشهر در تاريخ ولادت شريف آن حـضـرت آن اسـت كه در سال دويست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شد و بعضى پنجاه و شش و بعضى پنجاه و هشت نيز گفته اند و مشهور آن است كه روز ولادت شب جمعه پانزدهم مـاه شـعبان بود و بعضى هشتم شعبان هم گفته اند و به اتفاق ، ولادت آن جناب در سرّ من راءى واقـع شد، و به اسم و كنيت با حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلم موافق است و در زمان غيبت ، اسم آن جناب را مذكور ساختن جائز نيست و حكمت آن مخفى است و القاب شريف آن جناب مهدى و خاتم و منتظر و حجت و صاحب است.
در روايـت اسـت كـه چـون حـضرت صاحب الا مر متولد شد نورى از او ساطع گرديد كه به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفيد ديدم كه از آسمان به زير مى آمدند و بـالهـاى خـود را بـر سـر و روى و بـدن آن حـضـرت مى ماليدند و پرواز مى كردند پس حـضـرت امام حسن عسكرى علیه السّلام مرا آواز داد كه اى عمه فرزند مرا بگير و به نزد مـن بـيـاور چـون بـرگـرفتم او را ختنه كرده و ناف بريده و پاك و پاكيزه يافتم و بر ذراع راسـتـش نـوشـتـه بود كه ( جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقا ) ؛يـعـنـى حـق آمـد و بـاطـل مـضـمـحـل شـده و مـحو گرديد پس به درستى كه بـاطـل مـضـمـحـل شـدنـى اسـت و ثـبـات و بـقـا نـدارد. پس ‍ حكيمه گفت كه چون آن فرزند سـعـادتـمـنـد را به نزد آن حضرت بردم همين كه نظرش ‍ بر پدرش افتاد سلام كرد پس حـضرت او را گرفت و زبان مبارك بر دو ديده اش ماليد و در دهان و هر دو گوشش زبان گـردانـيـد و بـر كـف دسـت چپ او را نشانيد و دست بر سر او ماليد و گفت اى فرزند سخن بگو به قدرت الهى ، پس صاحب الا مر استعاذه فرموده و گفت :
( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـيمِ وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَرْضِ وَ نـَجـْعـَلَهـُمْ اَئِمَّةَ وَ نـَجـْعـَلهـُمُ الْوارِثـيـنَ وَ نـُمـَكِّنَ لَهـُمْ فِى الاَرْضِ وَ نُرِىَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُون )
ايـن آيـه كـريـه مـوافـق احـاديـث مـعـتبره در شاءن آن حضرت و آباء بزرگوار آن حضرت نـازل شـده و تـرجمه ظاهرش اين است : كه مى خواهم منت گذاريم بر جماعتى كه ايشان را سـتمكاران در زمين ضعيف گردانيده اند و بگردانيم ايشان را پيشوايان در دين و بگردانيم ايـشـان را وارثان زمين و تمكن و استيلا بخشيم ايشان را در زمين و بنماييم فرعون و هامان را و لشكرهاى ايشان را و از آن امامان آنچه را حذر مى كردند.
پـس حـضـرت صـاحب الا مر علیه السّلام ، صلوات بر حضرت رسالت و حضرت اميرالمؤ مـنـيـن و جـمـيـع امـامـان فـرسـتـاد تـا پـدر بـزرگـوار خـود، پـس در ايـن حـال مـرغان بسيار نزديك سر مبارك آن جناب جمع شدند پس به يكى از آن مرغان صدا زد كـه ايـن طـفـل را بـردار و نـيـكـو مـحـافـظـت نـمـا و هـر چـهـل روز يـك مـرتبه به نزد ما بياور، مرغ آن جناب را گرفت و به سوى آسمان پرواز كرد و ساير مرغان نيز از عقب او پرواز كردند، پس حضرت امام حسن عسكرى علیه السّلام فـرمـود: سـپـردم تـو را بـه آن كـسى كه مادر موسى ، موسى را به او سپرد، پس نرجس خاتون گريان شد، حضرت فرمود: ساكت شو كه شير از پستان غير تو نخواهد خورد و بـه زودى آن را بـه سـوى تـو بـر مـى گـردانـد چـنـانـچـه حضرت موسى را به مادرش برگردانيدند؛ چنانچه حق تعالى فرموده است كه پس برگردانيديم موسى را به سوى مـادرش تـا ديده مادرش به او روشن گردد. پس حكيمه پرسيد كه اين مرغ كـى بـود كـه صـاحـب را بـه او سـپـردى ؟ فـرمـود كـه او روح القـدس اسـت كـه مـوكـل اسـت بـه ائمـه كـه ايـشـان را موفق مى گرداند از جانب خدا و از خطا نگاه مى دارد و ايـشـان را بـه عـلم زيـنـت مـى دهـد. حـكـيـمـه گـفـت : چـون چـهـل روز گـذشـت بـه خـدمـت آن حـضـرت رفـتـم چـون داخـل شـدم ديـدم طـفـلى در مـيـان خـانـه راه مـى رود گـفـتـم : اى سـيـد مـن ! ايـن طـفـل دوسـاله از كـيـسـت ؟ حـضرت تبسم نمود و فرمود كه اولاد پيغمبران و اوصياء ايشان هـرگـاه امام باشند بخلاف اطفال ديگر نشو و نما نمى كنند و يك ماهه ايشان مانند يكساله ديـگران است و ايشان در شكم مادر سخن مى گويند و قرآن مى خوانند و عبادت پروردگار مـى نـمـايند و در هنگام شير خوردن ، ملائكه فرمان ايشان مى برند و هر صبح و شام بر ايـشـان نـازل مـى شـونـد. پـس حـكـيـمـه فـرمـود كـه هـر چـهـل روز يـك مـرتـبه به خدمت او مى رسيدم در زمان امام حسن عسكرى علیه السّلام تا آنكه چـنـد روزى قـبـل از وفـات آن حـضـرت او را مـلاقـات كـردم بـه صـورت مـرد كامل نشناختم او را، به فرزند برادر خود گفتم : اين مرد كيست كه مرا مى فرمايى نزد او بـنـشـيـنم ؟ فرمود كه اين فرزند نرجس است و خليفه من است بعد از من و عنقريب من از ميان شـمـا مـى روم بـايـد سـخـن او را قـبول كنى و امر او را اطاعت نمايى . پس بعد از چند روز حـضـرت امـام حـسـن عـسـكـرى علیه السّلام بـه عـالم قـدس ارتـحـال نـمود و اكنون من حضرت صاحب الا مر علیه السّلام را هر صبح و شام ملاقات مى نـمـايـم و از هرچه سؤ ال مى كنم مرا خبر مى دهد و گاهى است كه مى خواهم سؤ الى بكنم هنوز سؤ ال نكرده جواب مى فرمايد:
و در روايـت ديـگـر وارد شـده كـه حيكمه خاتون گفت كه بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الا مر علیه السّلام مشتاق لقاى او شدم رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسكرى علیه السّلام پرسيدم كه مولاى من كجا است ؟ فرمود كه سپردم او را به آن كسى كه از ما و تو بـه او احـق و اولى بـود، چون روز هفتم شود بيا به نزد ما و چون روز هفتم رفتم گهواره اى ديـدم بـر سـر گهواره دويدم مولاى خود را ديدم چون ماه شب چهارده بر روى من خنديد و تـبـسـم مـى فـرمـود، پـس حـضرت آواز داد كه فرزند مرا بياور، چون به خدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مباركش گردانيد و فرمود كه سخن بگو اى فرزند! حضرت صاحب الا مر علیه السّلام شهادتين فرمود و صلوات بر حضرت رسالت پناه و ساير ائمه عليهم السلام فرستاد و بسم اللّه گفت و آيه اى كه گذشت تلاوت فرمود. پس حضرت امام حسن عـسـكـرى علیه السّلام فـرمـود كـه بـخـوان اى فـرزنـد آنچه حق سبحانه و تعالى بر پيغمبران فرستاده است . پس ‍ ابتدا نمود از صحف آدم و به زبان سريانى خواند و كتاب ادريـس و كـتـاب نوح و كتاب هود و كتاب صالح و صحف ابراهيم و تورات موسى و زبور داود و انـجـيـل عـيـسـى و قرآن جدم محمّد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلم را خواند پس ‍ قصه هاى پيغمبران را ياد كرد. پس حضرت امام حسن عسكرى علیه السّلام فرمود كه چون حـق تـعـالى مـهدى اين امت را به من عطا فرمود و ملك فرستاد كه او را به سراپرده عرش رحـمـانـى بـرند پس حق تعالى به او خطاب نمود كه مرحبا به تو اى بنده من كه تو را خلق كرده ام براى يارى دين خود و اظهار امر شريعت خود و تويى هدايت يافته بندگان من ، قـسـم بـه ذات خـودم مى خورم كه به اطاعت تو ثواب مى دهم و به نافرمانى تو عقاب مى كنم مردم را و به سبب شفاعت و هدايت تو بندگان را مى آمرزم و به مخالفت تو ايشان را عـقـاب مـى كـنـم ، اى دو مـلك بـرگردانيد او را به سوى پدرش و از جانب من او را سلام بـرسـانـيـد و بـگـويـيد كه او در پناه حفظ و حمايت من است او را از شر دشمنان حراست تا هـنـگـامـى كـه او را ظـاهـر نـمـايـم و حـق را بـا او بـرپـا دارم و بـاطـل را بـا او سـرنـگـون سـازم و دين حق براى من خالص باشد.
و اما اسماء و القاب شريفه آن حضرت علیه السّلام ، پس بدان كه شيخ ما مرحوم ثقة الا سلام نورى رحمه اللّه در ( نجم ثاقب ) يك صد و هشتاد و دو اسم براى آن حضرت ذكر كرده و ما در اينجا به ذكر چند اسم از آن اسماء مباركه تبرك مى جوييم .
( بقية اللّه ) : روايت شده كه چون آن حضرت خروج كند پشت كند به كعبه و جمع مى شود سيصد و سيزده مرد و اول چيزى كه تكلم مى فرمايد اين آيه است :
( بَقيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمُْمْؤ مِنينَ ) آنگاه مى فرمايد: منم بقية اللّه و حـجـت او و خـليفه او بر شما. پس سلام نمى كند بر او سلام كننده اى مگر آنكه مى گويد: ( اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللّهِ فى اَرْضِهِ )
( حـجـت ) : و اين از القاب شايعه آن حضرت است كه در بسيارى از ادعيه و اخـبـار به همين لقب مذكور شده اند و بيشتر محدثين آن را ذكر نموده اند، و با آنكه در اين لقـب سائر ائمه عليهم السلام شريك اند، و همه حجت هايند از جانب خداوند بر خلق و لكن چـنان اختصاص به آن جناب دارد كه در اختيار هرجا بى قرينه و شااهدى ذكر شود مراد آن حضرت است ، و بعضى گفته اند لقب آن جناب حجة اللّه است به معنى غلبه يا سلطنت خدا بر خلايق چه اين هر دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسيد، و نقش خاتم آن جناب اَنَا حُجَّةُ اللّه است.
( خـلف ) و ( خلف صالح ) : كه مكرر به اين لقب در السنه ائمه عـليـهـم السـلام مـذكور شده ، و مراد از ( خلف ) جانشين است . آن حضرت خلف جميع انـبياء و اوصياء گذشته بود و دارا بود جميع علوم و صفات و حالات و خصايص آنها را و مـواريـث الهـيـه كـه از آنـها به يكديگر مى رسد و همه آنها در آن حضرت و در نزد نزد او جمع بود. و در حديث لوح معروف كه جابر در نزد صديقه طاهره عليها السلام ديد مذكور اسـت بـعـد از ذكـر عـسـكـرى علیه السّلام كـه آنـگـاه كـامـل مـى كـنـم ايـن را بـه پـسـر او خـلف كـه رحـمـت است براى جميع عالميان ، بر او است كمال صفوت آدم و رفعت ادريس و سكينه نوح و حلم ابراهيم و شدت موسى و بهاء عيسى و صـبـر ايـوب . و در حـديث مفضل مشهور است كه چون آن جناب ظاهر شود تكيه كند به پشت خود به كعبه و بفرمايد: اى گروه خلايق ! آگاه باشيد كه هركه خواهد نظر كند به آدم و شـيـث ، پـس ايـنـك مـنـم آدم و شـيـث و بـه هـمـيـن نـحـو ذكـر نـمـايـد نوح و سام و ابراهيم و اسـمـاعـيـل و مـوسى و يوشع و شمعون و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و ساير ائمه عليهم السلام را.
شريد: مكرر به اين لقب مذكور شده است در لسان ائمه عليهم السلام خـصـوص حضرت اميرالمؤ منين و جناب باقر عليهما السلام ، و ( شريد ) به معنى رانـده شده است يعنى از اين خلق منكوس كه نه جنابش را شناختند و نه قدر وجود نعمتش را دانـسـتـنـد و نـه در مـقـام شـكـرگـزارى و اداء حـقـش ‍ بـرآمـدنـد، بـلكـه پـس از يـاءس اوايل ايشان از غلبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذريه طاهره اخلاف ايشان به اعانت زبـان و قـلم در مـقـام نـفـى و طـردش از قـلوب بـرآمـدنـد و ادله بـر اصـل نـبـودن و نـفـى تـولدش اقـامـه نـمـودند و خاطرها را از يادش محو نمودند، و خود آن حـضـرت بـه ابـراهـيـم بـن عـلى بـن مـهـزيـار فـرمـود كـه پـدرم بـه مـن وصـيت نمود كه منزل نگيرم از زمين مگر جايى از آن كه از همه جا مخفى تر و دورتر باشد به جهت پنهان نـمـودن امـر خـود و مـحـكـم كـردن مـحـل خـود از مـكـائد اهـل ضلال ، تا آنكه مى فرمايد: پدرم به من فرمود: بر تو باد اى پسر من به ملازمت جاهاى نـهـان از زمـيـن و طـلب كـردن دورتـريـن آن ؛ زيـرا كـه براى هر وليى از اولياى خداوند تعالى دشمنى است مغالب و ضدى است منازع.
( غـريـم ) : از القاب خاصه آن حضرت است و در اخبار اطلاق آن بر آن حـضرت ، شايع است . و ( غريم ) هم به معنى طلبكار است و هم به معنى بدهكار و در ايـنـجـا ظـاهرا به معنى اول است و اين لقب مثل غلام در تغبير از آن حضرت از روى تقيه بوده كه چون شيعيان مى خواستند مالى نزد آن حضرت يا وكلايش بفرستند يا وصيت كنند يا از جانب جنابش مطالبه كنند به اين لقب مى خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارت و حـرفـه و صـنـاعـت طـلبـكـار بـود چـنـانـكـه گـذشـت ايـن مـطـلب در حال محمّد بن صالح در ذكر اصحاب حضرت عسكرى علیه السّلام . و علامه مجلسى رحمه اللّه فرموده : ممكن است ( غريم ) به معنى بدهكار باشد و نام بردن از آن حضرت به اين اسم از جهت تشبه آن جناب باشد به شخص مديون كه خود را مخفى مى كند از مردم بـه علت ديون خود يا آنكه چون مردم آن حضرت را طلب مى كنند كه اخذ علوم و شرايع از حضرتش نمايند آن جنب مى گريزد از ايشان به جهت تقيه پس آن حضرت غريم مستتر است .
قائم: يعنى برپا شونده در فرمان حق تعالى چه آن حضرت پيوسته در شـب و روز مـهـياى فرمان الهى است كه به محض اشاره ظهور فرمايد. و روايت شده كه آن حـضـرت را قـائم نـامـيـدد براى آنكه قيام به حق خواهد نمود و در روايت صقر بن ابى دلف اسـت كـه بـه حـضـرت امـام مـحمّد تقى علیه السّلام عرض ‍ كردم كه چرا آن جناب را قـائم نـاميدند؟ فرمود: براى آنكه به امامت اقامت خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذكر او و مـرتـد شدن اكثر آنها كه قائل به امامت آن حضرت بودند. و از ابوحمزه ثمالى مرى است كـه گـفـت : سـؤ ال كـردم از امـام مـحـمـّد بـاقـر علیه السّلام كـه يـابـن رسـول اللّه ! آيـا هـمه شما قائم به حق نيستند؟ فرمود: بلى همه قائم به حقيم ، گفتم : پـس چـگـونـه حـضـرت صـاحـب الا مـر علیه السّلام را قائم ناميدند؟ فرمود كه چون جدم حـضـرت امـام حـسـيـن علیه السّلام شهيد شد ملائكه در درگاه الهى صداى گريه و ناله بـلنـد كـردنـد و گـفـتـنـد اى خـداونـد و سـيـد مـا آيـا غـافـل مـى شـودى از قـتـل بـرگـزيـده خـود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟ پس حق تعالى وحـى كـرد بـه سـوى ايـشـان كـه اى مـلائكـه مـن ! قـرار گـيـريـد قـسـم بـه عـزت و جـلال خـود كـه هـر آيـنـه انـتـقـال خـواهم كشيد از ايشان هرچند بعد از زمانها باشد، پس حق تعالى حجابها را برداشت و نور امامان از فرزند حسين را به ايشان نمود و ملائكه به آن شـاد شـدنـد پـس يـكـى از آن انـوار را ديـدنـد كـه در مـيـان آنـهـا ايـسـتـاده بـود بـه نماز مـشـغـول بـود حـق تـعـالى فـرمـود كـه بـا ايـن ايـسـتـاده از ايـشـان انتقال خواهم كشيد.
(مـُحـَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ ) : اسم اصلى و نام اولى الهـى آن حـضـرت اسـت چـنـانـچـه در اخـبـار مـتـواتـره خـاصـه و عـامـه اسـت كـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود كه مهدى همنام من است و در خبر لوح مستفيض اسم ان حضرت به اين نحو ضبط شده ابوالقاسم محمّد بن الحسن هو حجة اللّه القائم . و لكـن مـخـفـى نـمـانـد كـه بـه مـقتضاى اخبار كثيره معتبره حرمت بردن اين اسم مبارك است در مـجـالس و مـحـافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت و اين حكم از خصائص آن حضرت و مسلم در نزد قدماى اماميه از فقها و متكلمين و محدثين است حتى آنكه از كلام شيخ اقدم حسن بن مـوسـى نـوبختى ظاهر مى شود كه اين حكم از خصائص مذهب اماميه است و از احدى از ايشان خـلافـى نـقـل نـشـده تـا عـهـد خـواجـه نـصـيـرالدّيـن طـوسـى كـه آن مـرحـوم قـائل بـه جـواز شـدنـد و بـعـد از ايـشـان از كـسـى نـقـل خلاف نشده جز از صاحب كشف الغمه ، و در عصر شيخ بهائى اين مساءله نظرى شد و در مـيـان فـضـلاء، مـحـل تـشـاجـر شـد تـا آنـكـه در آن رسـائل منفرده تاءليف شد مانند ( شرعة التسميه ) محقق داماد و رساله ( تحريم التسميه ) شيخ سليمان ماخورى و ( كشف التعميه ) شيخنا الحر العاملى رضى اللّه عنه و غير ذلك و تفصيل كلام در ( نجم ثاقب ) است.
( مـهدى ) صلوات اللّه عليه : كه اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در نزد جميع فرق اسلاميه.
( مُنْتََظر ) (به فتح ظاء): يعنى انتظار برده شده كه همه خلايق منتظر مقدم مبارك اويند.
( مـآءٌ مـَعـيـنٌ ) : يـعـنـى آب ظـاهـر جـارى بـر روى زمـيـن ، در ( كـمـال الدّيـن ) و ( غـيـبت شيخ ) مروى است از حضرت باقر علیه السّلام كه فـرمـود در آيـه شـريفه : ( قُلْ اَرَايَتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُكُم غَوْرا فَمَنْ يَاءْتيكم بِماءٍ مَعينٍ عـ( ؛خبر دهيد كه اگر آب شما فرو رفت در زمين پس ‍ كيست كه بياورد براى شما آب روان . پس فرمودند: اين آيه نازل شده در قائم علیه السّلام . مى فرمايد خـداونـد، اگـر امام شما غايب شد از شما كه نمى دانيد او در كجا است پس كيست كه بياورد بـراى شـمـا امـام ظـاهـرى كـه بـيـاورد بـراى شـمـا اخـبـار آسـمـان و زمـيـن و حـلال خـداونـد عـز و جـل و حـرام او را، آنـگـاه فـرمـود: نـيـامـده تـاءويـل ايـن آيـه و لابـد خـواهـد آمد تاءويل آن ، و قريب به اين مضمون چند خبر ديگر در آنـجا و در ( غيبت نعمانى ) و ( تاءويل الا يات ) هست ، و وجه مشابهت آن جناب بـه آب كـه سـبب حيات هر چيزى است ظاهر است بلكه آن حياتى كه به سبب آن وجود معظم آمـده و مـى آيـد بـه چـندين رتبه اعلى و اتم و اشد و ادوم از حياتى است كه آب آورد بلكه حـيـات خـود آب از آن جناب است . و در ( كمال الدّين ) مروى است از جناب باقر علیه السّلام كـه فـرمـود در آيه شريفه ، ( اِعْلَمُوا اَنَّ اللّه يُحْيِى الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ) : بـدانـيـد كـه خـداى تـعـالى زنده مى كند زمين را بعد از مردنش ، فرمود: خداوند زنده مى كند به سبب قائم علیه السّلام زمين را بعد از مردنش به سبب كفر اهلش و ) كافر ( مرده است . و به روايت شيخ طوسى در آيه مذكوره خداوند اصلاح مى كن زمـيـن را بـه قـائم آل مـحـمـّد عـليـهـم السـلام بـعـد از مـردنـش يـعـنـى بـعـد از جـور اهل مملكتش .

در ذکر اخلاق و منش آن حضرت
اول :
امتياز نور ظل و شبح آن جناب است در عالم اظله بين انوار ائمه عليهم السلام ، چنانكه در جـمـله اخـبار معراجيه و غيره است كه نور آن جناب در ميان انوار ائمه عليهم السلام مانند ستاره درخشان بود در ميان سائر كواكب.
دوم : شرافت نسب ؛ چه آن جناب داراست شرافت نسب همه آباء طاهرين خود را عليهم السلام كـه نـسـبـشـان اشـراف انـسـاب اسـت و اخـتـصـاص دارد بـه رسيدن نسبش از طرف مادر به قـياصره روم و منتهى مى شود به جناب شمعون الصفا وصى حضرت عيسى علیه السّلام كه منتهى مى شود نسبش به بسيارى از انبياء و اوصياء عليهم السلام.
سـوم : بـردن دو ملك آن جناب را در روز ولادت به سراپرده عرش و خطاب حق تعالى به او كـه مـرحـبـا بـه تـو اى بنده من براى نصرت دين من و اظهار امر من و مهدى عباد من ، قسم خـوردم بـه درسـتـى كـه مـن بـه تـو بـگـيـرم و بـه تـو بـدهـم و بـه تـو بـيامرزم الخ.
چهارم : (بيت الحمد ) : روايت است كه از براى صاحب اين امر علیه السّلام خانه اى است كه او را بيت الحمد گويند و در آن چراغى است كه روشن است از آن روز كه خروج كند با شمشير و خاموش نمى شود.
پنجم : جميع ميان كنيه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و اسم مبارك آن حضرت ، و در ) مناقب ( مروى است كه فرمود اسم مرا بگذاريد و كنيه مرا نگذاريد.
ششم : حرمت بردن نام آن جناب چنانكه گذشت .
هفتم : ختم وصايت و حجت در روى زمين به آن حضرت .
هـشـتـم: غـيـبـت از روز ولادت و سـپرده شدن به روح القدس و تربيت شدن در عالم نور و فضاى قدسى كه هيچ جزيى از اجزاء آن حضرت به لوث قذارت و كثافت و معاصى بنى آدم و شياطين ملوث نشده و مؤ انست و مجالست با ملا اعلى و ارواح قدسيه .
نـهـم : عدم معاشرت و مصاحبت با كفار و منافقين و فساق به جهت خوف و تقيه و مدارات با آنـهـا هـمـانـا از روز ولادت تـا كـنـون دسـت ظالمى به دامنش نرسيده و با كافر و منافقى مصاحبت ننموده و از منازلشان كناره گرفته .
دهـم : نـبـودن بـيـعـت احـدى از جـبـارين در گردن آن حضرت ، در ( إ علام الورى ( از حـضـرت امـام حـسن علیه السّلام روايت كرده كه فرموده نيست از ما احدى مگر آنكه واقع مى شـود در گـردن او بـيـعـتى طاغيه زمان او مگر قائمى كه نماز مى كند روح اللّه عيسى بن مريم علیه السّلام خلف او.
يـازدهـم : داشـتـن در پـشـت عـلامـتـى مـثـل عـلامـت پـشـت مـبـارك حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله و سلم كه آن را ختم نبوت گويند، و شايد در آن جناب اشاره به ختم وصايت باشد.
دوازدهـم : اخـتـصـاص دادن حـق تـعالى آن جناب را در كتب سماويه و اخبار معراجيه از ساير اوصـيـاء عليهم السلام به ذكر او به لقب ، بلكه به القاب متعدده و نبردن نام شريفش .
سیزدهم : ظـهور آيات غريبه و علامات سماويه و ارضيه براى ظهور موفورالسرور آن حـضـرت كـه براى تولد و ظهور هيچ حجتى نشده بلكه در ) كافى ( مروى است از جـنـاب صـادق علیه السّلام كه آيات در آيه شريفه ( سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الا فاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ ) ؛ يعنى زود بنماييم آنها را آيـات خـود در آفـاق و اطـراف و در تـن هـايشان تا روشن شود ايشان را كه آن حق است . تفسير فرمو به آيات و علامات قبل از ظهور آن حضرت و تبين حق را به خروج قائم علیه السّلام و فـرمـود كـه آن حـق اسـت از نـزد خـداونـد عـز و جـل كـه مـى بـيـنـد آن را خـلق و لابد است از خروج آن جناب و آن آيات و علامات بسيار است بلكه بعضى ذكر كردند كه قريب به چهارصد است .
چـهاردهم : نداى آسمانى به اسم آن جناب مقارن ظهور؛ چنانچه در روايات بسيار وارد شده و عـلى بـن ابـراهـيـم در تـفـسير آيه شريفه ) وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ (از حضرت صادق علیه السّلام روايت كرده كه فرمود: منادى ندا مى كـند به اسم قائم و پدرش عليهما السلام . و در ) غيبت نعمانى () مروى است از جناب باقر علیه السّلام كه فرمود در خبرى پس ندا مى كند منادى از آسمان به اسم قائم علیه السّلام پس مى شنود كسى كه در مشرق است و كسى كه در مغرب است نـمـى مـانـد خـوابيده اى مگر آنكه بيدار مى شود و نه ايستاده اى مگر آنكه مى نشيند و نه نـشـسـتـه اى مـگـر آنـكـه بـر مـى خـيـزد از خـوف آن صـدا از جـبـرئيل است در ماه رمضان در شب جمعه بيست و سوم . و بر اين مضمون اخبار بسيار بلكه متجاوز از حد تواتر است و در جمله اى از آنها آن را از محتومات شمردند.
پانزدهم : افتادن افلاك از سرعت سير و بطؤ حركت آنها؛ چنانچه روايت كرده شيخ مفيد از ابـى بـصـيـر از حـضـرت باقر علیه السّلام در حديثى طولانى در سير و سلوك حضرت قـائم علیه السّلام تـا آنـكـه فـرمـود: پـس درنـگ مـى كـنـد بـر ايـن سـلطـنـت هـفـت سال مقدار هر سالى ده سال از اين سالهاى شما، آنگاه احياء مى كند خداوند آنچه را كه مى خـواهـد، گفت : گفتم فداى تو شوم ! چگونه طول مى كشد سالها؟ فرمود: امر مى فرمايد خـداونـد فـلك را بـه درنـگ كـردن و قـلت حـركـت پـس بـراى ايـن طول مى كشد روزها و سالها، گفت : گفتم كه ايشان مى گويند اگر فلك تغيير پيدا كرد فـاسـد مـى شود يعنى عالم ، فرمود: اين قول زنادقه است اما مسلمين پس راهى نيست براى ايـشان به اين سخن و حال آنكه خداوند ماه را شق نمود براى پيغمبر خود صلى اللّه عليه و آله و سـلم و آفـتـاب را بـرگـردانـد بـراى يـوشـع بـن نـون و خـبـر داد بـه طول روز قيامت و اينكه آن مثل هزار سال است از آنچه شما مى شمرديد.
شـانـزدهـم : ظـهـور مـصـحـف امـيـرالمـؤ مـنـيـن علیه السّلام كـه بـعـد از وفـات رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم جـمـع نـمـود بـى تـغـيـيـر و تـبـديـل ، و دارا اسـت تـمـام آنـچـه را كـه بـر سـبـيـل اعـجـاز بـر آن حـضـرت نـازل شـده بـود و پس از جمع عرض نمود بر صحابه ، اعراض نمودند، پس آن را مخفى نـمـود و بـه حال خود باقى است تا آنكه بر دست آن جناب ظاهر شود و خلق ماءمور شوند كـه آن را بخوانند و حفظ نمايند و به جهت اختلاف ترتيب كه با اين مصحف موجود دارد كه با او ماءنوس شدند حفظ آن را از تكاليف مشكله مكلفين خواهد بود.
هـفـدهـم : سايه انداختن ابر سفيد پيوسته بر سر آن حضرت و ندا كردن منادى در آن ابر بـه نـحـوى كـه بـشـنـود آن را ثـقـليـن و خـافـقـيـن كـه او اسـت مـهـدى آل مـحـمّد عليهم السلام پر مى كند زمين را از عدل چنانكه پر شده از جور. و اين ندا غير از آن است كه در چهاردهم گذشت .
هـيـجـدهـم : بـودن مـلائكـه و جن در عسكر آن حضرت و ظهور ايشان براى انصار آن حضرت .
نـوزدهـم : تـصـرف نـكـردن طـول روزگـار و گـردش ليـل و نـهـار و سير فلك دوار در بنيه و مزاج و اعضاء و قوى و صورت و هيئت آن حضرت بـه ايـن طـول عـمـر كـه تـاكـنـون هـزار و نـود و پـنـج سال از عمر شريف گذشته و خداى داند كه تا ظهور به كجاى از سن مى رسد، جوان ظاهر شـود در مرد سى يا چهل ساله باشد، و چون طويل الا عمار از انبياى گذشته و غير ايشان نباشد كه يكى هدف تير پيرى ( اِنَّ هذا بَعْلى شَيْخا ) باشد، و ديـگـرى بـه نـوحـه گـرى ( اِنـّى وَهـَنَ الْعـَظـْمُ مـِنـّى وَاشْتَعَلَ الرَّاءْسُ شَيْبَا ) از ضعف پيرى خويش بنالد.
شـيـخ صدوق روايت كرده از ابوالصلت هروى ، گفت : گفتم به جانب رضا علیه السّلام كـه چست علامت قائم شما چون خروج نمايد؟ فرمود: علامتش آن است كه در سن پير باشد و بـه صـورت جـوان تـا به مرتبه اى كه نظر كننده به آن حضرت گمان برد كه در سن چهل سالگى يا كمتر از چهل سالگى است .
بـيـستم : رفتن وحشت و نفرت است از ميان حيوانات بعضى يا بعضى و ميان آنها و انسان و بـرخـاسـتـن عـداوت از مـيـان هـمـه آنـهـا چـنـانـكـه پـيـش از كـشـتـه شـدن هابيل بود. از حضرت اميرالمؤ منين علیه السّلام مروى است كه فرمود: اگر قائم ما خروج كـنـد صـلح شـود مـيـان درندگان و بهائم حتى اينكه زن راه مى رود ميان عراق و شام نمى گـذارد پـاى خـود را مـگر بر گياه و بر سر او زينتهاى او است به هيجان نمى آورد او را درنده و نمى ترساند او را.
بـيـسـت و يـكـم : بـودن جـمـعـى از مـردگـان در ركـاب آن حـضـرت ، شـيـخ مـفـيـد نقل كرده است كه بيست و هفت نفر از قوم موسى و هفت نفر از اصحاب كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابوذر و ابودجانه انصارى و مقداد و مالك اشتر از انصار آن جناب خواهند بود و حـكـام مـى شـونـد در بـلاد. و روايـت شـده كـه هـركـه چـهـل صـبـاح دعـاى عـهد: اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ را بخواند از انصار آن حضرت باشد و اگـر پـيـش از آن حـضرت بميرد بيرون آورد او را خداوند از قبرش كه در خدمت آن حضرت باشد.
بـيـسـت و دوم : بـيـرون كـردن زمين ، گنج ها و ذخيره هايى را كه در او پنهان و سپرده شده
بـيـست و سوم : زياد شدن باران و گياه و درختان و ميوه ها و ساير نعم ارضيه به نحوى كـه مـغـايـرت پـيـدا كـنـد حـالت زمـيـن در آن وقـت بـا حالت آن در اوقات ديگر و راست آيد قـول خـداى تـعـالى : ) يـَوْمَ تـُبـَدِّلُ الاَرْضُ غـَيـْرَ الاَرْضِ ( .
بـيـست و چهارم : تكميل عقول مردم به بركت وجود آن حضرت و گذاشتن دست مبارك بر سر ايـشـان و رفـتـن كـينه و حسد از دلهايشان كه طبيعت ثانيه بنى آدم شده از روز كشته شدن هـابـيـل تـاكنون و كثرت علوم و حكمت ايشان علم قذف شود در دلهاى مؤ منين پس محتاج نمى شـود مـؤ مـن بـه عـلمـى كـه در نـزد بـرادر او اسـت ، و در آن وقـت ظـاهـر مـى شـود تـاءويـل ايـن آيه شريفه ) يُغْنِ اللّهُ كُلا مِنْ سَعَتِهِ ( .
بـيـسـت و پنجم : قوت خارج از عادت در ديدگان و گوشهاى اصحاب آن حضرت به حدى كـه بـه قـدر چهار فرسخ از آن حضرت دور باشند حضرت با ايشان تكلم مى فرمايد و ايشان مى شنوند و نظر مى كنند به سوى آن جناب
بـيـسـت و ششم : طول عمر اصحاب و انصار آن حضرت ، روايت شده كه عمر مى كند مرد در ملك آن جناب تا اينكه متولد مى شود براى او هزار پسر.
بيست و هفتم : رفتن عاهات و بلايا و ضعف از ابدان انصار آن حضرت .
بـيـسـت و هشتم : دادن قوت چهل مرد به هر يك از اعوان و انصار آن حضرت و گرديده شود دلهـاى ايـشـان مـانـنـد پـاره آهـن كـه اگـر خـواسـتـنـد بـه آن قـوت ، كـوه را بـكنند خواهند كند.
بـيـسـت و نـهـم : اسـتغفاى خلق به نور آن جناب از نور آفتاب و ماه ؛ چنانكه روايت شده در تفسير آيه شريفه ) وَ اَشْرَقَتِ الاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها ( آنكه مربى زمين امام زمان است صلى اللّه عليه و على آبائه
سى ام : بودن رايت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم .
ما در اينجا اكتفا مى كنيم به آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در كتاب حق اليقين ذكـر كـرده و هـركه طالب تفصيل است رجوع كند به كتاب ) نجم ثاقب ( و غير آن . فـرمـوده : بـدان كـه احـاديـث خـروج مهدى علیه السّلام را خاصه و عامه به طرق متواتره روايت كرده اند چنانكه در ) جامع الا صول ( از ) صحيح بخارى ( و ) مسلم ( و ) ابـى داود ( و ) تـرمـذى ( از ابوهريره روايت كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: به حق آن خداوندى كه جانم در دست قدرت او اسـت نـزديـك اسـت نـازل شـود فـرزنـد مـريـم كـه حـاكـم عـادل بـاشـد پـس چـليـپـاى نـصـارى را بشكند و خوكها را بكشد و جزيه را برطرف كند، يـعـنـى از ايـشـان بـه غـيـر اسـلام چـيـزى قـبـول نـكـنـد و چـنـدان مـال فـراوان گـردانـد كـه مـال را دهـنـد و كـسـى قـبـول نكند پس گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: چگونه خواهيد بود در وقـتـى كـه نـازل شـود در مـيـان شما فرزند مريم و امام شما از شما باشد يعنى مهدى علیه السّلام.
مـؤ لف [عـلامـه مجلسى ] گويد: كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم ، مهدى علیه السّلام را بـه حـسـنـيـن عـليـهـمـا السـلام هـر دو نـسـبـت داد بـراى آنـكـه از جـهـت مـادر از نسل حضرت امام حسن علیه السّلام است ؛ زيرا كه مادر حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام دخـتـر امـام حـسـن علیه السّلام بـود و چـنـد حـديـث ديـگـر روايـت كـرده اسـت كـه از نـسـل حـضـرت امـام حـسين علیه السّلام است . و دارقطنى كه از محدثين مشهور عامه است همين حـديـث را طـولانـى از ابـوسـعيد خدرى روايت كرده است و در آخرش ‍ گفته است كه حضرت فـرمـود: از مـا اسـت مـهـدى اين امت كه عيسى در عقب او نماز خواهد كرد، پس دست زد بر دوش حسين علیه السّلام و فرمود كه از اين به هم خواهد رسيد مهدى اين امت .
و ايـضـا از يـعـقـوب بـن مـنقوش روايت كرده است كه گفت : روزى به خدمت حضرت عسكرى علیه السّلام رفتم بر روى تختگاه نشسته بودند و از جانب راست آن ، حجره اى بود كه پـرده اى بـر درگـاه آن آويـخته بود گفتم : اى سيد من ! كيست صاحب امر امامت بعد از تو؟ فـرمـود: پـرده را بـردار، چـون بـرداشـتـم كـودكى بيرون آمد كه قامتش پنج شبر بود و تـقـريـبـا مـى بـايـسـت هشت ساله باشد يا ده ساله با جبين گشاده و روى سفيد و ديده هاى درخـشـان و دستهاى قوى و زانوهاى پيچيده و بر خدّ راست رويش ) خالى ( و كاكلى بـر سـر داشـت آمـد و بر ران پدر بزرگوار خود نشست حضرت فرمود: اين است امام شما، پـس آن كـودك برخاست حضرت فرمود: اى فرزند گرامى ! برو تا وقت معلوم كه براى ظـهـور تـو مـقـرر شـده اسـت . پـس بـه او نـظـر مـى كـردم تـا داخـل حـجـره شـد، پـس حـضـرت فـرمـود: اى يـعـقـوب ! نـظـر كـن كـى در ايـن حـجـره است ، داخل شدم و گرديدم هيچ كس را در حجره نديدم.

نصب حجرالا سود به دست امام زمان علیه السّلام
قـطـب راوندى از جعفر بن محمّد بن قولويه استاد شيخ مفيد رحمه اللّه روايت كرده اسـت كـه چـون قـرامـطـه اعنى اسماعيليه ملاحده كعبه را خراب كردند و حجرالا سود را به كـوفـه آورده در مـسـجـد كـوفـه نـصـب كـردنـد و در سـال سـيـصـد و سـى و هـفـت كـه اوايـل غـيـبـت كـبـرى بـود خـواسـتـند كه حجر را به كعبه برگردانند و در جاى خود نصب كنند، من به اميد ملاقات حضرت صاحب الا مر علیه السّلام در ان سال اراده حج نمودم ؛ زيرا كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه حجر را كسى به غـيـر مـعـصـوم و امـام زمـان نـصـب نـمـى كـنـد چـنـانـچـه قـبـل از بـعـثـت رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم كـه سـيـلاب كـعـبـه را خـراب كـرد حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم آن را نصب نمود، و در زمان حجاج كه كعبه را بر سر عـبـداللّه بـن زيـبر خراب كرد چون خواستند بسازند هركه حجر را گذاشت لرزيد و قرار نگرفت تا آنكه حضرت امام زين العابدين علیه السّلام آن را به جاى خود گذاشت و قرار گرفت .
لهـذا در آن سـال مـتوجه حج شدم چون به بغداد رسيدم علت صعبى مرا عارض شد كه بر جـان خـود تـرسيدم و نتوانستم به حج بروم ، نايب خود گردانيدم مردى از شيعه را كه او را ابـن هـشام مى گفتند و عريضه اى به خدمت حضرت نوشتم و سرش را مهر كردم و در آن عـريـضـه سـؤ ال كـرده بـودم كـه مـدت عـمـر مـن چـنـد سـال خـواهد بود و از اين مرض عافيت خواهم يافت يا نه ؟ و ابن هشام را گفتم مقصود من آن اسـت كه اين رقعه را بدهى به دست كسى كه حجر را به جاى خود مى گذارد و جوابش را بـگـيـرى و تـو را از بـراى هـمـيـن كـار مـى فـرسـتـم . ابـن هـشـام گـفـت كـه چـون داخل مكه مشرفه شدم مبلغى به خدمه كعبه دادم كه در وقت گذاشتن حجر مرا حمايت كنند كه بتوانم درست ببينم كه كى حجرا به جاى خود مى گذارد و ازدحام مردم مانع ديدن من نشود، چون خواستند حجر را به جاى خود بگذارند خدمه مرا در ميان گرفتند و حمايت من مى نمودد و مـن نـظـر مـى كـردم هـركـه حـجـر را مـى گـذاشت حركت مى كرد و مى لرزيد و قرار نمى گـرفـت تا آنكه جوان خوشروى و خوشبوى و خوش موى گندم گونى پيدا شد و حجر را از دسـت ايشان گرفت و به جاى خود نصب كرد و درست ايستاد و حركت نكرد پس خروش از مـردم بـرآمـد و صـدا بـلند كردند و روانه شدند و از مسجد بيرون رفتند، من از عقب او به سرعت تمام روانه شدم و مردم را مى شكافتم و از جانب راست و چپ دور مى كردم و مى دويدم و مـردم گـمان كردند كه من ديوانه شده ام و چشمم را از او بر نمى داشتم كه مبادا از نظر مـن غايب شود تا اينكه از ميان مردم بيرون رفتم و در نهايت آهستگى و اطمينان مى رفت و من هرچند مى دويدم به او نمى رسيدم و چون به جايى رسيد كه به غير از من و او كسى نبود ايستاد و به سوى من ملتفت شد و فرمود: بده آنچه با خود دارى ! رقعه را به دستش دادم ، نـگـشـود و فـرمـود: بـه او بـگو بر تو خوفى نيست در اين علت ، و عافيت مى يابى و اجل محتوم تو بعد از سى سال ديگر خواهد بود. چون اين حالت را مشاهده كردم و كلام معجز نظامش را شنيدم خوف عظيمى بر من مستولى شد به حدى كه حركت نتوانستم كرد، چون اين خـبـر بـه ابـن قـولويـه رسـيـد يـقـيـن او زيـاده شـد و در حـيـات بـود تـا سـال سـيـصـد و شصت و هفت از هجرت ، در آن سال اندك آزارى هم رسيد وصيت كرد و تهيه كفن و حنوط و ضروريات سفر آخرت را گرفت و اهتمام تمام در اين امور مى كرد و مردم به او مـى گـفـتند: آزار بسيار ندارى اين قدر تعجيل و اضطراب چرا مى كنى ؟ گفت : مولاى من مـرا وعـده كـرده اسـت . پـس در هـمـان عـلت [ مـرض ] بـه مـنـازل رفـيـعـه بهشت انتقال نمود ) اَلْحَقَهُ اللّهُ بِمَواليهِ الاَطْهارِ فى دارِ الْقَرارِ (

در بیان بعضی علایم ظهور آن حضرت
اول :
خـروج دجـال اسـت ، و آن مـلعـون ادعـاى الوهـيـت نمايد و به وجود نحس او خونريزى و فـتـنـه در عـالم واقـع خواهد شد و از اخبار ظاهر شود كه يك چشم او ماليده و ممسوح است و چـشـم چـپ او در مـيان پيشانى او واقع شده و مانند ستاره مى درخشد و پارچه خونى در ميان چـشـم او واقـع اسـت و بـسـيـار بـزرگ و تـنـومـنـد و شكل عجيب و هيئت غريب و بسيار ماهر در سحر است و در پيش او كوهى سياه است كه به نظر مـردم مى آورد كه كوه نان است و در پشت سر او كوه سفيدى است كه از سحر به نظر مردم مى آورد كه آبهاى صاف جارى است و فرياد مى كند اَوْلِيائى اَنَا رَبُّكُمُ الا عْلى و شياطين و مـرده ايـشـان از ظـالمـيـن و مـنـافـقـين و سحره و كهنه و كفره و اولاد زنا بر سر او اجتماع نمايند و شياطين اطراف او را گرفته و به جميع نغمات و آلات لهو و لعب و تغنى از عود و مـزمـارودف و انـواع سـازهـا و بـربـطـهـا مـشـغـول مـى شـونـد كـه قـلوب تـابـعين او را مـشـغـول بـه آن نـغـمـات و الحـان مـى نـمـايـنـد و در انـظـار ضـعـفـاء العـقول از زنان و مردان چنان جلوه درآورند كه همه ايشان را به رقص آورند و همه خلق از عقب سر او مى روند كه آن نغمات و الحان و صداهاى دلربا را بشنوند گويا كه خلق همه در سـكـر و مـسـتـى مـى بـاشـنـد و در روايـت ابـوامـامـه اسـت آنـكـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم فـرمـودنـد: هـر مـؤ مـنـى كـه دجـال را بـبـيـنـد آب دهن خود را بر روى او بيندازد و سوره مباركه حمد را بخواند به جهت دفـع سـحـر آن مـلعـون كه در او اثر نكند. چون آن ملعون ظاهر شود عالم را پر از فتنه و آشـوب نـمـايـد و مـيان او و لشكر قائم علیه السّلام جنگ واقع شود بالاخره آن ملعون به دسـت مبارك حضرت حجت الهى علیه السّلام يا به دست عيسى بن مريم علیه السّلام كشته شود.
دوم : صـيحه و نداء آسمانى است كه اخبار بسيارى دلالت دارد بر آنكه آن حتميات است ، و در حـديـث مـفـضـل بـن عـمـر رحـمـه اللّه از حـضرت صادق علیه السّلام است كه آن حضرت فـرمـود: حـضـرت قـائم علیه السّلام در مكه داخل شود و در جانب خانه كعبه ظاهر گردد و چـون آفـتـاب بـلنـد شـود از پـيـش قـرص آفـتـاب مـنـادى نـدا كـنـد كـه هـمـه اهـل زمـيـن و آسـمـان بـشـنـونـد و مـى گـويـد: اى گـروه خـلايق ! آگاه باشيد كه اين مهدى آل مـحـمـّد صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم اسـت . او را بـه نـام و كـنـيـه جـدش حـضـرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم ياد نمايد و نسب مبارك او را به پدر بزرگوارش ‍ حضرت امام حسن عسكرى بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحـسـين بن على بن ابى طالب عليهم السلام مى رساند و چنان نسب آن بزرگوار را به اسـمـاء كـرام آبـاء طـاهـرين او بيان كند كه همه مردم از شرق تا غرب عالم بشنوند؛ پس بـگـويد كه با او بيعت نماييد تا هدايت يابيد و مخالفت حكم او ننماييد كه گمراه خواهيد شد. پس ملائكه و نقباى انس و نجباى جن گويند لبيك اى خواننده به سوى خدا، شنيديم و اطـاعـت كـرديـم ، پس از آن خلائق چون آن ندا را بشنوند از شهرها و قريه ها و صحراها و دريـاهـا از مـشرق تا مغرب عالم روى به مكه معظمه آورند و به خدمت آن حضرت برسند و چون قريب به غروب آفتاب شود از طرف مغرب شيطان فرياد نمايد كه اى گروه مردمان ! پروردگار شما در وادى يابس وارد شده است و او عثمان بن عنبسه از فرزندان يزيد بن مـعـاوية بن ابى سفيان است با او بيعت نماييد تا هدايت يابيد و با او مخالفت ننماييد كه گـمـراه شـويـد، پـس ‍ مـلائكـه و نـقـبـا و نـجباى جن و انس او را تكذيب نمايند و منافقان و اهل تشكيك و ضلال و گمراهان به آن ندا گمراه خواهند شد.
و نـيـز نـداى ديـگـر از آسـمـان ظـاهـر شـود كـه آن نـدا قبل از ظهور حجة اللّه علیه السّلام است كه آن هم در عداد علائم حتميه است كه البته بايد واقـع شـود و آن نـداء در شـب بيست و سوم ماه رمضان است كه همه ساكنين زمين از شرق تا غـرب عـالم آن ندا را خواهند شنيد و آن منادى جبريئل است كه به آواز بلند ندا كند كه ) اَلْحـَقُّ مـَعَ عـَلِّىٍ وَ شـيـعَتِهِ ( . و شيطان نيز در وسط روز در ميان زمين و آسمان ندا كند كه همه كس بشنوند كه ) اَلْحَقُّ مَعَ عُثْمانَ وَ شيعَتِهِ ( .
سوم : خروج سفيانى است از وادى يابس ، يعنى بيابان بى آب و علف كه در مابين مكه و شام است و آن مردى است بد صورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق شم و اسم او عثمان بن عـنـبـسـه اسـت و از اولاد يـزيـد بن معاويه است و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرف مى شـود كـه دمـشـق و حـمـص و فـلسـطـين و اردن و قنسرين است ، پس ‍ از آن لشكر بسيار به اطـراف مـى فـرسـتـد و بـسـيـارى از لشـكـر او بـه سـمـت بـغـداد و كـوفـه خـواهـنـد آمد و قـتـل و غـارت و بـى حـيـايـى بـسـيـار در آن صـفحات مى نمايند و در كوفه و نجف اشرف قـتـل مـردان بـسـيـار واقع شود و بعد از آن يك حصه از لشكر خود را به جانب شام روانه نـمـايـد و يـك قـسـمـت از آن را بـه جـانـب مـديـنـه مـطـهـره و چـون به مدينه رسند سه روز قـتـل عـام نـمايند و خرابى بسيار وارد آورند و بعد از آن به سمت مكه روانه شوند و لكن به مكه نرسند و اما آن حصه كه به جانب شام روند و در بين راه لشكر حضرت حجة اللّه بـر آنها ظفر يابند و تمام آنها را هلاك نمايند و غنايم آنها را بالكليه متصرف شوند. و فـتـنه آن ملعون در اطراف بلاد بسيار عظيم شود خصوصا بالنسبة به دوستان و شيعيان عـلى بـن ابـى طـالب علیه السّلام حـتـى آنكه منادى او ندا كند كه هر كس سر يك نفر از دوسـتـان عـلى بـن ابى طالب علیه السّلام را بياورد هزار درهم بگيرد، پس مردم به جهت مـال دنـيـا از حـال يـكـديگر خبر دهند و همسايه از همسايه خبر دهد كه او از دوستان على بن ابى طالب علیه السّلام است .
بالجمله : آن قسمت از لشكر كه به جانب مكه روند چون به زمين بيداء رسند كه مابين مكه و مدينه است حق تعالى ملكى را مى فرستد در آن زمين و فرياد مى كند اى زمين اين ملاعينان را بـه خـود فرو بر، پس جميع آن لشكر كه به سيصد هزا مى رسند با اسبان و اسلحه بـه زمـيـن فـرو رونـد مـگـر دو نـفـر كـه بـا هـمديگر برادرند از طايفه جهنيه كه ملائكه صـورتـهـاى ايـشـان را بـر مـى گردانند و به يكى مى گويند كه ) بشير ( است برو به مكه و بشارت ده حضرت صاحب الا مر علیه السّلام را به هلاكت لشكر سفيانى و ديـگـرى را كـه ) نـذيـر ( است مى گويند برو به شام و به سفيانى خبر ده و بـترسان او را، پس آن دو نفر به جانب مكه و شام روانه گردند. چون سفيانى اين خبر را بشنود از شام به جاب كوفه حركت كند و در آنجا خرابى بسيار وارد آورد و چون حضرت قـائم علیه السّلام به كوفه رسد آن ملعون فرار كند و به شام برگردد پس حضرت لشـكـر از عـقـب او فـرسـتـد و او را در صـخـره بـيـت المـقـدس ‍ بـه قتل آورند و سر نحس او را بريده و روح پليدش را وارد جهنم گردانيد.
چهارم : فرو رفتن لشكر سفيانى است در بيداء كه ذكر شد.
پـنـجـم : قـتـل نـفـس زكـيـه اسـت ، و آن پـسـرى اسـت از آل محمّد عليهم السلام در مابين ركن و مقام .
شـشـم: خـروج سـيـد حـسنى است و آن جوان خوش صورتى است كه از طرف ديلم و قزوين خـروج نـمـايـد و بـه آواز بـلنـد فـريـاد كـنـد كـه بـه فـريـاد رسـيـد آل مـحـمـّد را، كـه از شـمـا يارى مى طلبند. و اين سيد حسنى ظاهرا از اولاد حضرت امام حسن مـجـتـبـى علیه السّلام باشد و دعوى بر باطل ننمايد و دعوت بر نفس خود نكند بلكه از شيعيان خلص ائمه اثنى عشر عليهم السلام و تابع دين حق باشد و دعوت نيابت و مهدويت نـخـواهد نمود لكن مطاع و بزرگ و رئيس خواهد بود و در گفتار و در كردار موافق است با شـريعت مطهره حضرت خاتم النبيين صلى اللّه عليه و آله و سلم و در زمان خروج او، كفر و ظلم عالم را فرو گرفته باشد و مردم از دست ظالمان و فاسقان در اذيت باشند و جمعى از مـؤ مـنـيـن نـيـز مـسـتـعـد بـاشـنـد از بـراى دفـع ظـلم ظـالمـيـن ، در آن حـال سـيـد حـسـنـى اسـتـغـاثـه نـمـايـد از بـراى نـصـرت ديـن آل مـحـمـّد عليهم السلام ، پس ‍ مردم را اعانت نمايند خصوصا گنجهاى طالقان كه از طلا و نـقـره نـبـاشـد بـلكـه مـردان شـجـاع و قـويـدل و مـسـلح و مـكمل كه بر اسبهاى اشهب سوار باشند و در اطراف او جمع گردند و جمعيت او زياد شود و بـه نـحـو سـلطـان عـادل در مـيـان ايـشـان حـكـم و سـلوك نـمـايـد و كـم كـم بـر اهـل ظـلم و طـغيان غلبه نمايد و از مكان و جاى خود تا كوفه زمين را از لوث وجود ظالمين و كـافـران پاك كند و چون با اصحاب خود وارد كوفه شود به او خبر مى دهند كه حضرت حـجة اللّه مهدى آل محمّد عليهم السلام ظهور نموده است و از مدينه به كوفه تشريف آورده اسـت ، پـس سـيـد حـسـنـى بـا اصـحـاب خود خدمت آن حضرت مشرف مى شوند از آن حضرت مطالبه دلايل امامت و مواريث انبياء مى نمايد.
حضرت صادق علیه السّلام مى فرمايد: به خدا قسم كه آن جوان آن حضرت را مى شناسد و مـى داند كه او بر حق است و لكن مقصودش اين است كه حقيت او را بر مردم و اصحاب خود ظـاهـر نـمـايد. پس آن حضرت دلايل امامت و مواريث انبياء از براى او ظاهر نمايد. در آن وقت سيد حسنى و اصحابش به آن حضرت بيعت خواهند نمود مگر قليلى از اصحاب او كه چهار هـزار نـفـر از زيـديـه بـاشـنـد كـه مـصـحـف هـا و قـرآن در گـردن ايـشـان حـمـايـل اسـت و آنـچـه مـشـاهـده نـمـودنـد از دلايـل و مـعـجـزات آن را حـمـل بـر سحر نمايند و گويند كه اين سخنان بزرگى و اينها همه سحر است كه به ما نـمـوده انـد. پـس حـضـرت حجت علیه السّلام آنچه نصيحت و موعظه نمايد ايشان را و آنچ

:: بازدید از این مطلب : 305

|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()